برچسب : نویسنده : mlullabya بازدید : 113
برچسب : نویسنده : mlullabya بازدید : 111
برچسب : نویسنده : mlullabya بازدید : 109
برچسب : نویسنده : mlullabya بازدید : 111
برچسب : نویسنده : mlullabya بازدید : 110
میگفت الی...از لحظه ای که وارد شدی و رفتی نشستی ؛ تا لحظه ای که بلند شی بری نگاهم به پاهات بود....چه پاهای قشنگی داری....
راستش فکر نمیکردم روزی برسه که یکی توی صورتم این حرفو بزنه و من با پست دست نزنم تو دهنش و بجاش از فرط تنهایی تلاش کنم جنبه های مثبتش رو ببینم و یجوری یکیو برای خودم نگه دارم...
و چقدر بدبخت بودم من...
چقدر بدبختم من....
:(
00:00...
برچسب : نویسنده : mlullabya بازدید : 98
برچسب : نویسنده : mlullabya بازدید : 107
برچسب : نویسنده : mlullabya بازدید : 105
آخیش!
حالا با عوض کردن آدرس یکمی آرامش گرفتم...
فکرشو بکن یکی همش دزدکی نوشته هاتو بخونه....اونم این چیزا رو...که من به هرکی نمیگمشون!
بعد اگه خودِ همون طرف اینجا رو بخونه هم خودش یه مصیبت دیگه س....
هرچیه الان آرامش بیشتری دارم....
00:00...
برچسب : نویسنده : mlullabya بازدید : 104
فریدا خودش کلا یه آدمیه که هم وقت میذاره برا شنیدن حرفام و هم تا جایی که بتونه راهنماییم میکنه و من برا این قضیه مدیونشم! و خب وقتی براش ازین چند وقته گفتم ؛ گفت دلزده شدی...و راستم میگفت! گفت این همون نوشدارو بعد از مرگ سهرابه.....
کاشکی میشد این قسمت از مغز رو کَند و انداخت دور...یا لااقل آدم مخش به جایی بخوره و اون تیکه رو فراموش کنه و راحت شه...راحت شه از زخمایی که موندن و خوب نمیشن...از فکر و خیال....وای از فکر و خیال!!
با این تنهایی کشنده چیکار کنم؟!
:(
00:00...برچسب : نویسنده : mlullabya بازدید : 106